نیروانانیروانا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تقدیر یک فرشته

زندگی چیست.........

دخترم ...عزیزترینم..... خیلی حرف برای نوشتن دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم.انشاا....سعی میکنم تو مدت کم تا جایی که میشه برات بیام و بنویسم..... اما قبل از هر چیز اول باید 20 ماهه شدنت رو بهت تبریک بگم....(عاشقتم هر روز بیشتر از دیروز)                                                               و دوم اینکه بنا به دل...
24 بهمن 1391

اولین هنر نمایی روی دیوار

                                    حدود 10 روز قبل بود که داشتم کشوی مدادها و دفترچه های یادداشتمو مرتب میکردم که دختر مامان طبق معمول اومده بود به من کمک منه(البته به سبک خودش) بعد از چند دقیقه دیدم نیروانا خانوم نیست و از اونجایی که ساکت هم بود فهمیدم..... ازاتاق بیرون اومدم(وااااااااااااااای خدا جونم)دیدم روبروی دیوار ایستادی  داری نقاشی میکشی.... بعد هم تا منو دیدی پا گذاشتی به فرار و رفتی کناردیوار و پشت تو کردی و ایستادی(کار جدیده...مثلا قایم شدی) منم واکنش نشون ندادم و برات دفتر نقاشی و مداد رنگی اوردم تا روی اونا نقا...
3 بهمن 1391

روزهای قشنگ زندگی ما

بعضی وقتا ادم اینقدر درگیر روزمرگیهاش میشه که یادش میره هر لحظه میتونه زیباترین لحظه زندگیت باشه ....حتی زمانی که ممکنه کسالت داشته باشی ولی در کنار عشقای زندگیت اروم بگیری... منظورم از نوشتن این مطلب ....دیروز صبح وقتی چشمامو باز کردم از شدت سر درد نمیتونستم سرمو بالابیارم....تقریبا 3 روزه که اینطوری بودم ولی نه به این شدت....با هرسختی بود بلند شدم ... باید با بابا میرفتیم اداره تامین برای سابقه کاری وبیمه.... نمیدونم چه جوری رفتیم و برگشتیم ولی وقتی رسیدم خونه گلاب به روتون.............. خوشبختانه وقتی رسیدیم شما صبحانتو خوردی و خوابیدی.... یکم شیرینی خوردم و نفهمیدم کی خوابم برد.... وقتی بلند شدم دیدم بابا هنوز خو...
27 دی 1391

23 دی و نذری خونه پدر جون

امسال وفات امام رضا (ع) مصادف بود با 23 دی ماه ... اولین سالی که شما تو این مجلس حضور داشتی... هر سال تو این روز پدر جون ینا نذری میدن (قورمه سبزی) . بعد هم ظرفها رو میبرن بین دسته ها و مردم پخش میکنن...انشا...همیشه زنده  و سلامت باشن و سایشون روی سرمون. پارسال به خاطر اینکه خیلی کوچولو بودی و هوا هم سرد بود و حسابی هم خونه پدری شلوغ میشه و  من نمیتونستم خوب بهت برسم شما رو پیش خاله نوشین مهربون گذاشتم ...البته نا گفته نمونه که همه سراغتو میگرفتن و هربار هم من دلم برات پر میکشید... قربونت برم من امسال حسابی برای خودت خانومی شدی و صبح زود همراه من وبابا بیدار شدی و رفتیم خونه پدری....(البته اونجا خوب خوابیدی) خدا رو...
26 دی 1391

شروعی دوباره با 2013

         دیروز 12 دیماه و اولین روز از سال جدید میلادی2013 مصادف بود با هشتمین سالگرد ازدواج من و بابا....         از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ،  رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،  رویایی که همان دنیای من است، و محمد جان و نیروانای نازنینم که همه دنیای منید…. همسر مهربانم تویی که در قلب منی و منی که همیشه فدای توام دیگر به دنبال بهترین ها نیستم ، من شیفته آن خوبی های توام دیشب وقتی بابا اومد خونه دیدم یک دسته گل خوشگل دستشه که خیلی خوشحال شد...
13 دی 1391

(شب یلدا)شب گرم مهربانان جاوید

         واژهٔ «یلدا» ریشهٔ سریانی دارد و به‌معنای «ولادت» و «تولد» است. منظور از تولد، ولادت خورشید (مهر/میترا) است. رومیان آن را ناتالیس آنایکتوس یعنی روز تولد مهر شکست‌ناپذیر می‌نامند. ابوریحان بیرونی از این جشن با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانسته‌است.         یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل می‌داد و در طول سال با سپری شدن فصل&z...
29 آذر 1391