شروعی دوباره با 2013
دیروز 12 دیماه و اولین روز از سال جدید میلادی2013 مصادف بود با هشتمین سالگرد ازدواج من و بابا....
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ،
رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،
رویایی که همان دنیای من است، و محمد جان و نیروانای نازنینم که همه دنیای منید….
همسر مهربانم
تویی که در قلب منی و منی که همیشه فدای توام
دیگر به دنبال بهترین ها نیستم ، من شیفته آن خوبی های توام
دیشب وقتی بابا اومد خونه دیدم یک دسته گل خوشگل دستشه که خیلی خوشحال شدم ....چون هوا خیلی سرد بود تصمیم گرفتیم تو خونه بمونیم و3 نفری با هم جشن بگیریم...
دختر خوشگلم اینو بدون تو نقاشی یک عشق هستی و همیشه به این تابلوی نقاشی زیبا نگاه کن و سعی کن با وجود نازنینت به اون رنگهای شاد تری اضافه کنی....
این ست بافتنی خوشگلو مامانی به مناسبت شب یلدا برات بافت و بهت هدیه داد....قربون اون دستای مهربونش برم
وقتی بهت میگم بوووووووووس بوووووووووووس خودتو این شکلی میکنی...
اینم از میز شام سالگرد ازدواجمون