نیروانانیروانا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تقدیر یک فرشته

جشن 5 ماهگی

روز 90/8/21 پنج ماه از تولد تو دختر خوشگلم میگذره.صبح با هم رفتیم و یک سری وسایل برای درست کردن کیک خریدیم و یک کیک خوشمزه درست کردم و عکسهایی همراه با،بابا و خاله جون گرفتیم.(حالا عروسکم 5 ماهه شده).         دختر بلا، اون قد و بالا، جیگر طلا نیروانا                                            پناه به خدا، بکن یک نگاه، تا بشم فدا   نیروانا        &n...
28 آبان 1390

گلدونه رفته سفر

روز جمعه صبح مورخ 90/7/29 ساعت 8 صبح به سمت شمال حرکت کردیم. صبح قبل از حرکت رفتیم خونه پدر جوندنبال مامان جون و عمه.قرار بود عمو مجید اینا با ما همسفر بشن.مطمئن بودم این مسافرت یک سفر خیلی خوب و خاطره انگیزی میشه،چون اولین مسافرتی بود که تو با ما بودی و هم به خاطر اینکه همسفران عزیزی با ما میومدن.                                           خلاصه حرکت کردیم و شب رسیدیم بابلسر،بارون خیلی قشنگی میبارید.3 روز بابلسر موندیم،دریا خیلی قشنگ و ...
27 آبان 1390

رد پای خاطره 2

٩٠/٦/١١ صبح تلفن زنگ زد و مامان جون به ما خبر دادن که نی نی عمو مجید به دنیا اومده و خیلی خیلی خوشحال شدیم ،بعد هم رفتیم بیمارستان.جمعه بود و ظهر قرار شد بریم خونه بابایی.توی راه برگشت از بیمارستان تو عزیز دلم روی پای من نشسته بودی و بابایی هم صندلی عقب ماشین نشته بودن و شروع کردن با تو به بازی کردن که یک دفعه دیدیم شروع کردی به قهقه زدن(قربونت برم الهییییییییی )،دلم داشت ضعف میکرد،تو میخندیدی و من و بابا و بابایی از خنده های تو غش میکردیم از خنده. مثل اینکه تو هم از اینکه خدای مهربون دوستتو از آسمون فرستاده بود خوشحال بودی.حالا همبازی عزیزت به دنیا اومده بود و شده بود دختر عموی شما. این هم عکس از سه ماهگی عروسک کوچولومون.  ...
22 آبان 1390

رد پای خاطره1

بلاخره بعد از ماهها انتظار با به دنیا اومدن دلبندمان فصل جدیدی شروع شد و نیروانا عزیز مامان و بابا  شده گل خونه حالا برای اولین بار که تو رو اوردن توی اتاق تا ببینمت                           فقط چشمهام تو رو میدید و فقط صدای نفسهای تو رو میشنید،یادمه که تو رو بغل کرده بودم و داشتم باهات حرف میزدم.وقتی به خودم اومدم دیدم همه دور تختم ایستادن و از خوشحالی من گریه شادی میکنن. چه لحظه قشنگی بود با بودن تو در کنارم احساس کردم واقعا روی زمین نیستم. اون شب با تمام قشنگیهاش تموم شد و فردا صبح رفتیم خو...
22 آبان 1390

انتظار شیرین

89/7/27 بود که برای بار اول تست دادم،خط اول پر رنگ،خط دوم خیلی کم رنگ قرمز شد.با خودم گفتم حتما اشتباهی شده برای همین دوباره تست دادم و این بار هر دو تا خط قرمز پر رنگ شد باورم نمیشد،بجز صدای قلبم هیچ صدای دیگه ای رو نمی شنیدم(خدایا این درست بود،من داشتم مادر میشدم) زمانی که اصلا فکر نمیکردم خدا این هدیه آسمانی رو که از من و خود من بود به من داده و من چطور میتونستم به خاطر این نعمت ازش تشکر کنم اشکهامو پاک کردم و منتظر تلفن بابا محمد شدم.دو هفته ای بود که اومده بودم مسافرت خونه خاله نوشین و قرار بود بابا محمد اول آبان بیاد پیش ما،خلاصه بعد از نیم ساعت بابا زنگ زد و من همش میخندیدم،آخر دلم طاقت نیورد و بهش گفتم که داره آقای پدر میشه.باب...
16 آبان 1390

نیروانا یعنی...

نیروانا حالتی است که در آن آدمی از جهل و رنج و شهوت و خشم و خواهش و تمنا،وابستگی ها،کاملا تهی شده و به فرزانگی کامل دست میابد و به پروردگار خود نزدیک میشود(اوج زیبایی و رسیدن به کمال مطلق)                                                 ...
10 آبان 1390