نیروانانیروانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

تقدیر یک فرشته

برای دخترم مینویسم

                   عشقم،نفسم از امروز تصمیم گرفتم تا خاطرات زیبای با تو بودن رو یادداشت کنم البته الان از زمان تولدت 5 ماه و نیم میگذره  قربونت بره مامان اینقدر خاطرات این چند ماهی که گذشته قشنگ و دوست داشتنی بوده که حیفم میاد از کنارش راحت بگذرم برای همین یکسری از خاطرات گذشتت رو برات بعدا مرور میکنم                                            &nb...
18 آذر 1390

من فرشته ای دارم...

  (٩٠/٨/١١)     من فرشته ای دارم که آواز کنان،از میان خیال و رویا از بین تشویشها و ترسهایم به سوی من آمد به سوی آسمان سپید رنگ زندگیم،خانواده من فرشته ای دارم که روشنایی در دستانش و نور در چشمانش بود و برای من امید آورد من فرشته ای دارم که در میان این دنیای لایتناهی جایی که فقط من بودم و یکتا خدایم و رویای تو در صبحی درخشان،که خورشید نورافشانی میکرد و زمین را جلا می داد با آن پرتوهای خورشید زاده شدی و من فرشته ای را دیدم ...
11 آذر 1390

یک شب برفی

دیشب مهمون خونه پدر جون بودیم و وقتی از خونشون اومدیم بیرون دیدیم همه جا سفید پوش شده.من هم از تو عزیز دلم چند تا عکس با اولین برفی که دیدی گرفتم تا برات یادگار بمونه.   از آسمون برف میاد،برفها میریزه جون                                         برف به این قشنگی رو هیچ کس ندیده جون                         &nbs...
6 آذر 1390

یادی از دوران کودکی مامان و بابا

دختر عزیزم در کنار تو محبت و صفای خالص دوران کودکی را دوره میکنم و آنچه را که در اجتماع بزرگان از یاد برده بودم به خاطر آوردم و به دل می سپارم. امیدوارم در هر سن و سالی که هستی قلب پاک دوران کودکی را در ضمیر خود نگاه داری و از وابستگی های نازیبای دنیای مادی دوری کنی. گلچینی از خاطرات کودکی مامان نستر ن و بابا محمد               مامان نسترن در سن یکسالگی                         بابا محمد   بابا محمد با اینکه کلی اسباب بازی و وسای...
5 آذر 1390

بهترینم

دختر عزیزم از وقتی قدمهای کوچولوت رو تو دل مامان گذاشتی تا حالا که شدی چراغ دل مامان و بابا،همیشه دل نگرانیمون این بوده که بتونیم برات بهترین ها رو فراهم کنیم. نازنینم، تو این مدت نفسهات گرما بخش خونمون،چشمای نازت چراغ خونمون،لبخندهات امید زندگیمون و دیدن دستهای کوچولوت موقعی که در آغوشمون صورتمون رو لمس می کنه شادی زندگیمون شده. همه زندگیم امیدوارم آینده ای روشن در انتظارت باشه. نفسم، زندگیت را دوست داشته باش،آنچنان که شایسته است.                   قربون اون دست و پای کوچولوت بره مامان که الان اثرشون شده یکی از ب...
30 آبان 1390

اولین غذا خوردن نیروانا جون

روز ٥شنبه صبح تاریخ ٩٠/٨/١٩ با،بابا بردیمت پیش آقای دکتر مهربون تا چک آپ ماهیانتو انجام بده. بعد از معاینات و سئوالاتی که از ما کرد خدا رو شکر خیلی راضی بود و چون وارد ٦ ماهگی میشدی یک رژیم غذایی جدیدی برات تجویز کرد و گفت باید قطره آهن و مولتی ویتامین رو از این ماه شروع کنی.قربونت برم دخترم که داری بزرگ میشی. خلاصه روز جمعه برای اولین بار رسما برات یک قابلمه کوچولوی جدا کنار قابلمه غذای خودمون گذاشتم و یک سوپ خوشمزه ولی خیلی سبک درست کردم (نوش جونت مامان جون)امیدوارم از خوردنش لذت برده باشی.این روز اتفاقا مصادف بود با ٢٠١١/١١/١١                   ...
28 آبان 1390

جشن 5 ماهگی

روز 90/8/21 پنج ماه از تولد تو دختر خوشگلم میگذره.صبح با هم رفتیم و یک سری وسایل برای درست کردن کیک خریدیم و یک کیک خوشمزه درست کردم و عکسهایی همراه با،بابا و خاله جون گرفتیم.(حالا عروسکم 5 ماهه شده).         دختر بلا، اون قد و بالا، جیگر طلا نیروانا                                            پناه به خدا، بکن یک نگاه، تا بشم فدا   نیروانا        &n...
28 آبان 1390