نیروانانیروانا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

تقدیر یک فرشته

رد پای خاطره1

1390/8/22 23:44
نویسنده : مامان نسترن
677 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره بعد از ماهها انتظار با به دنیا اومدن دلبندمان فصل جدیدی شروع شد و

نیروانا عزیز مامان و بابا  شده گل خونه حالا

برای اولین بار که تو رو اوردن توی اتاق تا ببینمت                           فقط چشمهام تو رو میدید و فقط صدای نفسهای تو رو میشنید،یادمه که تو رو بغل کرده بودم و داشتم باهات حرف میزدم.وقتی به خودم اومدم دیدم همه دور تختم ایستادن و از خوشحالی من گریه شادی میکنن.

چه لحظه قشنگی بود با بودن تو در کنارم احساس کردم واقعا روی زمین نیستم.

اون شب با تمام قشنگیهاش تموم شد و فردا صبح رفتیم خونه مامان جون.تا ١٨ روزگی شما اونجا بودیم و خلاصه از لطف و زحمتهای مامان جون عزیز هر چی برات بگم کم گفتم،امیدوارم یک روز با احترام گذاشتن و محبت کردن بتونی گوشه ای از لطفشون رو جبران کنی.

بعد از ١٨ روز برای اولین بار اومدی خونه.بابا محمد مهربون روز قبل هر چی لازم بود تهیه کرده بود و خونه رو برای اومدنت آماده.

٢٢ روزه بودی که برای اولین بار رفتی مهمونی(خونه عمه جون بشرا)حسابی بهمون خوش گذشت و موقع اومدن هم عمه جون هدیه خیلی خوشگلی بهت دادن  شب ماهگرد یک ماهگیت مامانی و بابایی زحمت کشیدن و با شیرینی اومدن دیدنت و این طوری وارد ٢ ماهگی شدی.

تازه وارد ٢ ماهگی شده بودی و هر روز شیطون تر و بازیگوش تر میشدی.در تاریخ ٩٠/٤/٣٠ شب وقتی بابا شروع کرد باهات به حرف زدن تو بهش نگاه کردی و هی لبخند میزدی،این اولین بار بود که خنده هات معنی دار شده بودن و با حرف زدن ما شروع میکردی به خندیدن.

بعد هم ماه رمضان شروع شد و مهمانی پشت مهمانی.تو عزیز دلم هر روز با کارهای شیرینت یک رنگ به رنگین کمان خونمون اضافه میکردی.

و خلاصه دو ماهگیتم تموم شد و آخر ماه واکسن دو ماهگیت رو زدیم تا همیشه صحیح و سالم باشی عزیز دلم.

                   

 

                  

 

                  

 

                 

 

                 

 

                

 

                

                   

 

 

 

 

 

 

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه سميرا
22 آبان 90 8:48
عزيز عمه ، يادمه تو بيمارستان اولين باري كه تو رو ديدم نمي دونم چرا نمي تونستم جلوي اشكام بگيرم ؟بي اختيار اشك ميريختم ودوست دارم.بوس بوس
مامان رها
27 اسفند 90 11:21
سلام من هنوز دخملم روندیدم اخه توهفته19بارداریم هستم عکسهای دختر نازتو دیدم امیدوارم دخترگتتون همیشه زیرسایه شما باشه برام دعا کنید بازم پیشتون میام


ممنونم از حضور سبز شما دوست عزیزم