نیروانانیروانا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

تقدیر یک فرشته

رد پای خاطره 2

1390/8/22 23:48
نویسنده : مامان نسترن
777 بازدید
اشتراک گذاری

٩٠/٦/١١ صبح تلفن زنگ زد و مامان جون به ما خبر دادن که نی نی عمو مجید به دنیا اومده و خیلی خیلی خوشحال شدیم،بعد هم رفتیم بیمارستان.جمعه بود و ظهر قرار شد بریم خونه بابایی.توی راه برگشت از بیمارستان تو عزیز دلم روی پای من نشسته بودی و بابایی هم صندلی عقب ماشین نشته بودن و شروع کردن با تو به بازی کردن که یک دفعه دیدیم شروع کردی به قهقه زدن(قربونت برم الهییییییییی

)،دلم داشت ضعف میکرد،تو میخندیدی و من و بابا و بابایی از خنده های تو غش میکردیم از خنده.مثل اینکه تو هم از اینکه خدای مهربون دوستتو از آسمون فرستاده بود خوشحال بودی.حالا همبازی عزیزت به دنیا اومده بود و شده بود دختر عموی شما.

این هم عکس از سه ماهگی عروسک کوچولومون.

                      

 

                      

         

         

 

٤ ماهگی تو عشقم طوری شروع شد که ما منتظر یک مسافر عزیز و دوست داشتنی بودیم،بله منتظر اومدن خاله نوشین و عمو علی مهربون که فقط عکسهای تو رو دیده بودن و خاله هر روز به ما زنگ میزد تا حال تو رو بپرسه.دل همه ما براش خیلی تنگ شده بود و برای اومدنشون لحظه شماری میکردیم.

٩٠/٦/٣٠ لحظه موعود بود و صبح ساعت ٦ ما حاضر شدیم و رفتیم دنبالشون.چون پرواز مستقیم به مشهد نبود خاله اول رفت تهران بعد از اونجا اومدن مشهد.خیلی لحظه قشنگی بود چون هم من دلم براشون خیلی تنگ شده بود و هم اینکه اونا برای اولین بار تو رو میدیدن.خدایا ازت ممنونم که همه خوبیها رو با هم دارم.

 

٩٠/٧/١٦روز جهانی کودک بود.صبح بردمت پارک و بعداز ظهر با بابا رفتیم نمایشگاه و فروشگاه کتاب و لوازم کودک.اونجا همون جایی بود که من وقتی بچه بودم همراه با مامان و بابا میرفتم اونجا و هر سال چیزای قشنگی رو برای مدرسه و یا وسایل بازی میخریدیم.حالا دختر گل خودمو برده بودم اونجا.در یک قسمت نمایشگاه میز و صندلی های کوچولو گذاشته بودن تا کوچولوهایی که میان اونجا نقاشی بکشن.با کمک من و بابا تو هم روی صندلی ها نشستی و خلاصه مدادهای رنگی رو یکی یکی بر میداشتی و به جای نقاشی میخواستی اونها رو بخوری.از اونجا هم برات کتاب موزیکال و CD های موسیقی هوش گرفتیم و تصمیم گرفتیم تا هر سال تو رو به مناسبت همین روز بیاریم اینجا.

                       

 اولین باری که نیروانا جون قلم دست گرفت و خطوطی رو رسم کرد.                     

                       

 

                       

 

90/7/21 هم نوبت بعدی واکسنت بود که این سری خیلی سخت تر از 2 ماهگی بود.قربون دختر صبور و خوش اخلاقم برم که با همه دردی که داشتی باز هم به من و بابا مرتب لبخند میزدی.بعد از واکسنت کمی که حالت بهتر شد جشن 4 ماهگیت رو گرفتیم و اینطوری وارد ماه 5 شدی دختر قشنگم.

                    

 

                    

اینم اولین گلدونی که با نیروانا جون خریدیم و به اسم خودش نامگذاری کردیم.

 

                    


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

khale mahsa
21 آبان 90 13:00
ghorboone in 2khmale nazo khoshgel beram man......
عمه سميرا
22 آبان 90 8:46
عزيز عمه ! نيروانا جان .از ديدنت تمام وجودم شاد شد. نمي دوني اين مامان و بابا ي مهربونت چقدر تو رو دوست دارن ؟اميدوارم بزرگ شي و زحمات اونا رو جبران كني .دوست دارم بوس بوس بوس
عمه سميرا
22 آبان 90 8:54
به اين مامان حسودت بگو از اين گلدون فقط عمه بايد داشته باشه!!! خواهر شوهر گيري
ناهید
22 آبان 90 13:20
سلام منم شما رو لینک کردم.
مهران
23 آبان 90 11:42
مهران فدای اون روی ماهت بشه گلم
Amirreza
23 آبان 90 11:53
Cheghad koshgele in khanom kocholo! khabar dare ke ye dae bahalam dare? azin haminja mibosamesh!
مامی تینا جون
1 بهمن 90 22:57
مسی گلم.نی نی شمام خوشمله