ما برگشتیم....
هدیه خاله مهسای عزیز از وبلاگ (بهونه)
مهسای عزیزم خیلی زیبا بود....مرسی از یادگاری قشنگت....
سلام به همه دوستان گل و مهربونم که در مدت غیبتمون مارو فراموش نکردن....من و نیروانا خیلی
خیلی دوستون داریم و روی ماهتونو میبوسیم...
و اما کلی دخترم تو این مدت بزرگ شده و هر روز با شیرین کاریاش به زندگیمون رنگ تازه ای میده....
اندر احوالات نیروانا خانوم 21خرداد ششمین دندون وقتی که من و بابا و خانوم کوچولو برای شام و مراسم خصوصی شب تولد رفته بودیم بیرون رویت شد...
و اما از شیطونیای این وروجک هر چی بگم کم گفتم....از دور زدن تو خونه و از سر کنجکاوی دست به همه چیز زدن بگیر تا باز کردن در کابینت و بیرون اوردن ظرف و گاهی وقتا هم صدای شکستن جا شمعیای مورد علاقه من....
خلاصه عاااااااااااشق همین شور و هیجان برای شناخت اطرافشم...
تا صدای زنگ در میشنوه میگه بلیم(بریم) وقتی هم که بابا محمد باشه که دیگه ....با صدای بلند همراه با دست زدن بلیم بلیم...
وقتی که میخواد بگه بیام بالا میگه( بیلا)
11 تیر 91 برای اولین بار بدون کمک و بدون گرفتن دستش به اطراف روی پاهاش بلند شد و همون جا داشت یک موزیک شاد از tvپخش میشد و منم که داشتم اویزای تولدشو درست میکردم یکدفعه دیدم بلند شده و دستاش بالای سرشه داره دست میزنه...خیلی هیجان زده شدم و کلی بوسیدمش ....
و اما مراسم تولد دخملیم قرار شد به امید خدا این پنج شنبه با حضور مهمونای عزیزم تو خونمون برگزار بشه...جای همه دوستای گل من و نیروانا در جمعمون خالیه....ولی قول میدم تو این خونه مجازی هم تولد بگیریم همه گلهای زیبا و دوست داشتنی رو به این مهمونی دعوت کنیم....
و اما چند تا از عکسای نیروانا در 21 خرداد 91 که شب تولدش بود و من و بابا و نیروانا یک جشن 3 نفره گرفتیم و برای شام رفتیم بیرون...چون یکم دیر بود بیشتر زمانشو نیروانا جون خوابید...