به استقبال بهار می رویم.
با رسیدن بهار ...طبیعت ردای سبز بر تن میکند.چکاوک ها هزار دستان و قمریان نغمه ها و سرودهای فرح بخش سر میدهند...بهار پیام اور عشق و رویش است و موسم سرور و اشتی و با دیدن بهار رحمت و محبت خداوند را به یاد می اوریم ...
شیرین عسل مامان ...با نزدیک شدن به فصل زیبای بهار این روزهامون حال و هوای خاصی داره و با تمام شدن هر روز کلی خاطرات جالب برامون به یادگار میمونه که ثبت بعضی از اونها خالی از لطف نیست.
این روزا مامان درگیر خونه تکونیه و دخمل گلشم مثل همیشه همراه مامانه...
(اینم عسل مامان که داره کمد لباساشو مرتب میکنه...البته عکس اینو میگه و عملا یک کار به کارای من اضافه میشه)
شب با بابا رفتیم بیرون ...خیابون حسابی شلوغ بود و خیلی ها اومده بودن تا خریدهایی برای بچه هاشون و یا خودشون و یا.....به هر حال از هر طرفی یک صدایی می اومد.برای من و بابا خیلی جالب بود از کنار مغازهای اسباب بازی که رد میشدیم شروع میکردی به خندیدن.ما اول فکر کردیم عروسکها رو که میبینی میخندی و بعد فهمیدیم که بعضی از اون مغازه ها یک باد کنکهایی دارن که تا اونا رو مبینی شروع میکنی به خندیدن...وقتی برات خریدیم تمام راه بلند بلند میخندیدیو انگار دنیارو به ما میدادن عروسکم.
(اینم عکس همون بادکنکیه که برات خریدیم و حسابی دوسش داری)
بعد هم رفتیم هایپر و یکسری خرید برای خونه کردیم...
امروز شهرداری مراسم روز درختکاری داشت که قرار شد من وشما هم بریم . ولی صبح که بلند شدی دوست داشتی باز هم بخوابی و دلم نیومد با اون حالت ببرمت...بعد از بیدار شدنت یکم عدس اوردم و به مناسبت روز درخت کاری ما به جاش سبزه عید درست کردیم.
گلکم هر دونه ای رو که بر میداشتی من به جات نیت برای سلامتی و تندرستی و شادی و خوبی رو در سال نو ارزو میکردم....