عشق مامان و بابا 8 ماهه شد...
عشقم...نفسم...عمرم...
٨ ماه از با هم بودن و در کنار هم بودن و برای هم بودنمان گذشت .
و زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و...
ای کاش می دانستی قبل از امدنت بدون تو و به دور از دستان کوچک و مهربانت زندگی چقدر برایمان غریب و پر از دلتنگی بود.
ممنونم از تو فرشته کوچولو که با اومدنت رنگ تازه ای به خونمون دادی و تمام خونه رو سرشار از عطر دل انگیز وجود نازنینت کردی ...
عروسکم:با تو خوشبخت ترین انسانم
عسل مامان و بابا ٨ ماهه شد.
دختر نازم تو این ماه کارهای جدیدی انجام داد...
سینه خیز میکنه...البته چهار دست و پا هم میشه ولی نمیتونه زیاد به طرف جلو بره...
وقتی بهش میگی دستات کجاست شروع میکنه به دست دسی کردن...
ماما و بابا رو صدا میکنه...
همچنان عاشق موزیک ...کارتون...لالایی...کتابهای مصور...عروسکهاشه...
تو قصه ها حسنی و تو شعرها گل گل گل ...گل اومد.دوست داره
قربونت برم وقتی میخوام بهت شیر بدم شیشه شیر و از دستم میگیری و دوست داری خودت اونو نگه داری...
وقتی پستونک دهنت میکنی شروع میکنی به ذوق زدن و خندیدن...
گل قشنگم ورود به نهمین ماه از بهار زندگیتو تبریک میگم و امیدوارم در این ماه خاطرات زیبایی برات ثبت بشه.