یادی از دوران کودکی(2)
نازنینم...امروز می خوام بعضی از کارهایی رو که مامان و بابا و خیلی از بچه های دیروزانجامشون میدادن و حالا جزو عزیزترین خاطره هاشون شده بگم و میدونم تا زمانی که تو نازنینم بزرگ میشی خیلی چیزها تغییر میکنه ولی این خاطرات همیشه میمو نن واینو بدون که در هر دورانی که باشی دنیای کودکان همیشه ساده و پر از عشق و صفاست....امیدوارم قدر دوران کودکی رو بدونی.
یادم میاد...تو نیمکتها باید سه نفره می نشستیم و موقع امتحان نفر وسطی باید می رفت زیر میز
سرمونو میگرفتیم جلوی پنکه و میگفتیم آاااااااااااااااآآآ
یادش به خیر خانواده اقای هاشمی که از نیشابور می خواستن برن کازرون تو کتاب تعلیمات اجتماعی
یادش به خیر جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان ...فردا همه تو مدرسه پی گیرش بودن.
یادش به خیر بازی اسم فامیل :میوه ریواس ...غذا ریواس پلو
یادش به خیر ارزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درست کجاست یک درس از ما عقب تر باشه
یادش به خیر سر صف پا هامونو ١٨٠ درجه باز میکردیم تا برای دوست جون جونیمون جا بگیریم
ماه رمضان که میشد اگه کسی میگفت من روزه ام بهش میگفتیم زبونتو در بیار تا ببینیم
از این مدادتراشهای رومیزی مد شده بود...هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود
یادش به خیر تابستونها دمپایی پاره میدادیم به نمکی به جاش جوجه های رنگی میگرفتیم
وخیلی خاطرات دیگه که اگه بخوام برات بگم باید٣٠ تا ٣٦٥ صفحه بنویسم
دوست دارم...عاشقتم...امیدوارم روزهای کودکی زیبایی داشته باشی